بدون عنوان
دیروز راس 4 رسیدم بیمارستان و برای 3-4 دقیقه تونستم بابا رو ببینم ، فدای اون چشمای خندون ولی پر اشکش بشم...... امروز صبح عملش کردن اینکه چطور شد که من تا برم بیمارستان شد ساعت 1 بماند... عملش 7 ساعت و... طول کشید . پزشکش گفت قصد داشتیم دریچه رو ترمیم کنیم ولی خیلی داغون بود و دریچه میترال رو عوض کردیم 3 تا رگ هم ترمیم شد بمیرم واسه مامانم وقتی همه ما تو محوطه بیمارستان بودیم مامان و اون آقایی که همه کارهای بابا رو راه انداخته بود و دوست صمیمی بابا میرند بالا که ببینن میتونن خبری بگیرن که عمل تموم میشه و مامان بابا رو میبینه وقتی اومد پیش ما ، مامانم وا رفت دیگه نتونست مثل این چند روز صبوری کنه ضعف کرد....من خوب حالشو میفه...
نویسنده :
یه مادر
21:20